انتظار

دلم بر آستانه در است و
نگاهم به پای تو
زبانم مفلوک تر از هر چه کلام
ومغزم خسته تر از هر دغدغه انتظار
آه .......تا کی توانم ایستاد در
عریانی محض .....نمی دانم
اما این را حس میکنم
سخت سردم است.....
سرما را میان استخوانهایم مصلوب کرده اند
ومن را در تابوت این تردید
که میآیی یا همچنان تا مرگ میلرزم...؟؟!!!!

هیچ نظری موجود نیست: