no comment

دلم بسان بکارت دخترکانی که درتاریکی اتاقشان پنهانش کرده اند از عشق می ترسد......

وروحم منزجرتراست از هر نفرین برآمده از عمق دهان زنان از دست داده فرزند

در این هوای طوفانی هرز

ودر انتهای اینهمه پچ پچه های روئیده از ذهن دیوانگان

دلم به انفجاری خوش است

انفجار یک دنیا سکوت وبغض وامانده در گلویم

  • بدون تو حتی آه من نیز در دالانهای حنجره ام سرگردان است

ووهم گرمای تنفس مغرورت روی گونه هایم مستاصل

نبودنت را روزهاست

در دفتر تلقین خود سرمشق می کنم

اما گوئی دفترچه ام نیز تاب فشار قلم های دروغینم را ندارد!

لیک آنقدر نبودت را سیاه مشق خواهم کرد

تا هالهء مرموز خاطراتت

آرام، آرام ..لطف بودنش را از یاد ببرد.

هیچ نظری موجود نیست: